دخترک خندید و پسرک ماتش برد
 
که به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیده
 
باغبان از پی او تند دوید
 
به خیالش میخواست حرمت باغچه ودختر کم سالش را
 
از پسر پس گیرد
 
غضب آلود به او غیظی کرد
 
این وسط من بودم سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
 
من که پیغمبر عشقی معصوم
 
بین دستان پراز دلهره یک عاشق
 
ولب ودندان تشنه ی کشف وپر از پرسش دختر بودم
 
وبه خاک افتادم
 
چون رسولی ناکام
 
هردورا بغض ربود
 
دخترک رفت ولی زیر لب این را میگفت:
 
"او یقینا پی معشوق خودش می آید"
 
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
 
"مطمئناکه پشیمان شده برمیگردد"
 
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام
 
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز
 
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذراتم
 
همه اندیشه کنان غرق این پندارند
 
این جدایی به خدا
 
رابطه با سیب نداشت.....


نظرات شما عزیزان:

نسترن
ساعت14:41---1 اسفند 1391
خیلی قشنگه من تاحالااین مدلیاشوندیده بودم.نکنه میخوای اززبون باغبونم بزاری؟یاباغ؟یااون برگاکه خش خش میکردن؟یا...؟
پاسخ:ن دیگه تموم شد.خخخخخخخخخخ.دوستت دارم اونجوری...


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:, ] [ 15:31 ] [ مریم ] [ ]